در همه جا یک هدف، یک خط

یک دست جام باده و یک دست جعد یار، رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...

در همه جا یک هدف، یک خط

یک دست جام باده و یک دست جعد یار، رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...

در وجود یک چنین آدمی... هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل... اینجور هم نبود که یک آدم خشکی باشد که لذات زندگی را نفهمد؛ بعکس، بسیار لطیف بود، خوش‌ذوق بود، عکاس درجه‌ی یک بود هنرمند بود. دل باصفائی داشت؛ عرفان نظری نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدی و سلوک عملی هم پیش کسی آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنی...

پیام های کوتاه

۳۰ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۹
آبان

همیشه راه بهتری هست

مثلا

اگه پشت فرمان

عصبانی شدی

بجای بوق ممتد

چراغ ممتد!! بزن

اعصاب خودت

و بقیه را هم

رنده نکن... 

  • محمدرضا مهدی زاده
۲۸
آبان

مهمترین وظیفه برای برطرف کردن استرس خانم باردار

برعهده 

شوهر او

و

وابسته به مدیریت اوست... 

  • محمدرضا مهدی زاده
۲۷
آبان

هدیه بده

از آنچه

دوست داری...

مثل گردو... 

  • محمدرضا مهدی زاده
۲۶
آبان

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

 

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

  • محمدرضا مهدی زاده
۲۵
آبان

کلاه اسکیتی مشکی رنگی داشت

اما خبری از دستکش

در چله زمستان سرد تهران نبود

پیرمرد دستانش که یخ می کرد را

زیر آستر کاپشن قهوه ای نیمه پاره اش گرم می کرد

یا

میگذاشت روی موتور

و 

رویشان می نشست.

پسر جوان

بسته را که تحویل گرفت

نگاهی به پیک کرد

تعجب کرد

پرسید:

چند سالتونه؟

گفت:

زیاد... 

پرسید:

بالای شصت هستید؟

پیرمرد حرف تو حرف آورد و گفت:

کارت می کشید یا نقد حساب می کنید؟

جوان همین طور که کارت را به پیرمرد می داد

دوباره پرسید:

شما بازنشستگی ندارید؟

پیرمرد کارت راکشید و منتظر رمز ماند

جوان گفت:

بیست و چهار چهل و یک

جوان با نگاهش منتظر پاسخ پیرمرد ماند

اما

پیرمرد گفت:

زندگی همینه.. . 

بساطش را جمع کرد و رفت. 

پسر وارد خانه شد

پشت میز مطالعه رفت و

چراغ مطالعه قرمز و جدیدی که خریده بود را باز کرد. 

به برق زد. 

دکمه سفیدش را زد، روشن شد. 

نورش را روی کتاب دولت در اسلام انداخت. 

دولت در اسلام موظف است به سالمندان، ازکارافتادگان و بازنشستگان حقوق درخور کرامت و شان آنها پرداخت نماید... 

 

  • محمدرضا مهدی زاده
۲۴
آبان

لقمه بزرگتر از دهانت بردار

زیاد سود کن

خانواده های محروم و مستحق ها را

سر سفره بنشان

خودت هم تقوا و قناعت کن... 

 

 

  • محمدرضا مهدی زاده
۲۳
آبان

یادش بخیر قدیم تر ها

خانمها ته ظرفهایشان را علامت و رنگ می زدند

چراکه وقتی غذای خوشمزه یا میوه نوبری به خانه می آمد

یک بشقاب هم به همسایه می دادند

یا برای نذری ها

همسایه ها ظروفشان را به هم میدادند

تا در ثواب سهیم شوند

از طرفی ظرفها مثل هم بود

و احتمال داشت جابجا شوند

برای همین ته ظروف و دیگها و پشت قاشقها و ملاقه ها و...

علامت می زدند یا رنگ می زدند

و الان

هم خانواده ها از هم جدا شدند و هم خبری از همزیستیها و خونگرمیهای قبل نیست. 

  • محمدرضا مهدی زاده
۲۳
آبان

اگر میتوانی

سنگ بنای یک درمانگاه خیری در

یک شهر محروم را بگذار... 

بقیه اش،

ان شاءالله جور می شود... 

  • محمدرضا مهدی زاده
۲۲
آبان

برای عبرت کودکان

همان یک داستان چوپان دروغگو کافیست

اگر واقعا کاری نکردیم

و کار واقعی نکردیم

وعده دروغ

برای هفته آینده و سال بعد و... ندهیم

 

کار کنیم... 

  • محمدرضا مهدی زاده
۲۲
آبان

وقتی داری یک مریض را به اورژانس می بری

بیشتر از همیشه

خوش بین باش

خلوت بودن خیابان،

خوب بودن هوا،

پر بودن بنزین ماشین، 

سبز بودن چراغ راهنمایی،

بدون چاله بودن خیابان و... 

همه بهانه هایی است

برای انرژی مثبت و خوب کردن حال مریض... 

 

 

  • محمدرضا مهدی زاده