حواست باشد...
برای برخی افراد و نهادها و نمادها و شعائر
تقدس زایی باعث فعالیت زدایی و ممنوعیتهای کاذب و بهانه جویانه نشود
در دایره انقلاب اسلامی
همه یکسان اند و باید بخاطر پیشرفت و تعالی انقلاب
از استکبار اشخاص یا سازمانها برحذر بود...
حواست باشد...
برای برخی افراد و نهادها و نمادها و شعائر
تقدس زایی باعث فعالیت زدایی و ممنوعیتهای کاذب و بهانه جویانه نشود
در دایره انقلاب اسلامی
همه یکسان اند و باید بخاطر پیشرفت و تعالی انقلاب
از استکبار اشخاص یا سازمانها برحذر بود...
بدابحال ما
که بخاطر فرار از بیکاری
کارمند می شویم...
بدون علاقه، بدون هدف، بدون برنامه...
صرفا بخاطر مشتی ریال...
عبادت از سر اشباع بطن را
چون کفر از سر فقر است
نه آن را پاداش طاعت، مستوجب
و نه این را عذر و بهانه مستمسک...
حالات مذکور را بی هنر خودپسند
مایه فریب نفس است
گرچه که هردو بهانه ای است
برای نیایش و ستایش خالق و معبود
لنبلوکم ایکم احسن عملا...
عبد بودن از عابد بودن بهتر است
عبد دنبال رضایت خداست
و عابد دنبال عبادت کردن و ذکر گفتن
البته بدیهی است که برای رضایت خدا، باید عبادت هم کرد
اما
عبادت همه کار نیست و اگر حواسمان نباشد
دچار عجب می شویم که حقیقتا خیلی هم احتمالش زیاد است.
یک ویژگی عبد آنست که از خودش تعریف نمی کند
و عیوب خودش را می داند و بر زبان می آورد
اما بر عابد صرف
سخت است که از بدیهای خودش بگوید.
عابد دنبال ذکر گفتن است و
انجام مناسک در جلوت
اما عبد دنبال رضایت معبود است و
مناسک در خلوت.
نماز برای عابد هدف است و نقطه آخر
و برای عبد تازه ابتدای مسیر و نقطه شروع.
عابد تا زمانی می خواند که خودش راضی باشد
و عبد آنچنان می خواند که خدا راضی باشد.
عابد دنبال خدایی کردن است
و
عبد دنبال خدایی شدن...
معمولا افراد معمر و مسن
در تصمیماتی که می گیرند و
کارهایی که می کنند
با جوان ترها دچار مسائل و مشکلات همیشگی و متعارف می شوند.
این بخاطر آنست که
سالخوردگان در این امور
دنبال هویت و افکار شکل گرفته و شاکله شخصیتیشان هستند هرچند سختشان باشد.
اما جوان ترها به فکر راحتی آنها، اقتصادی و بهینه بودن سود و عاقلانه بودن کارهایند که گاهی نتیجتا منجر به بیکار شدن بزرگترها می شود، خب این اول تنازع و مرافعه و امری غیرقابل قبول است.
کاری نداشت بقیه چه می کنند
روی همه اجناس بنگاه خوار و بار فروشی اش
از برنج و چای گرفته تا حبوبات و ادویه و سایر خرده ریزها
ده درصد می کشید و به قیمت قبل می فروخت.
اگر مشتری پول همراهش نبود یا فقیر بود، پول نمی گرفت
تکیه کلامش هم ثابت بود:
*هروقت داشتید بیارید*
بچه ها مشتری ثابت اش بودند، هرچند بستنی و یخمک و کلا یخچالی نداشت،
اما جلوی آجیلهایش *نه* مقاومت نمی کرد.
تمام دل خوشی اش روی دیوار، بین قاب عکس بین الحرمین و ساعت سیکو بود.
هر صبح تمیزش می کرد و به او اقر بخیر می گفت و شب ها هم شب بخیر.
انگار هنوز بوسه ای از جزایر مجنون در دلش مانده است
از عملیات خیبر به این طرف برای صدا زدن مردها، یک اسم فقط به کار می برد:
*داداش عباس* و غریبه ها را هم *آقا عباس*
نذری ها را خودش با وانت پخش می کرد
از اقوام و همسایگان شروع می کرد
آخر کار هم جلوی مصلی و پشت بهزیستی می رفت.
هرکسی هم تشکر می کرد می گفت:
اگه دوست داشتی برای داداش عباس فاتحه بخون...
در این زمانه
خوب بودن
دل شیر می خواهد...
البته گاهی سیاست مختار هم کم است
برای تعامل و نباختن
در جنگ و برنامه های پیچیده همسران عزیز
قبل از خرید و بازار...